کد مطلب:106556 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

خطبه 171-درباره خلافت خود











[صفحه 603]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: ستایش ویژه خداوندی است كه آسمانی آسمان دیگر، و زمینی زمین دیگر را از او نمی پوشاند. امیرمومنان (ع) خداوند را از نظر احاطه ای كه دانش او به آسمانها و زمینها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده، و این خود مستلزم تنزیه حق تعالی از صفات آفریدگان است. زیرا اعتقاد مردم این بود كه برخی اجرام آسمانی و زمینی از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشیده اند اما علم پروردگار متعال بر همه چیز احاطه دارد، نه چیزی می تواند حایل و مانع آن شود، و نه رازی بر او پوشیده و نهفته می باشد.

[صفحه 604]

(گوینده ای به من گفت ای فرزند ابوطالب تو به خلافت خیلی حرص می ورزی، پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به این امر حریص تر و از شایستگی دورترند، و من به آن سزاوارتر و نزدیكترم، تنها من حقی را كه از آنم می باشد مطالبه می كنم، و شما میان من و آن حایل می شوید و مرا از آن دور می گردانید، و هنگامی كه در میان حاضران دلیل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمی دانست در پاسخ من چه بگوید؟ بار خدایا! من در برابر قریش و كسانی كه آنها را كمك می كنند از تو یاری می جویم زیرا اینان پیوند خویشی مرا بریدند، و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند، و در امری كه ویژه من است برای دشمنی با من همدست شدند، پس از آن گفتند: آگاه باش حق آن است كه آن را بگیری یا آن را رها كنی. امیرمومنان (ع) در این بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جریان یافت اشاره می كند، كسی كه سخن مذكور را به امام (ع) گفته سعد بن ابی و قاص است، با این كه سعد مذكور از كسانی است كه حدیث رسول اكرم (ص) درباره علی (ع) را روایت كرده كه فرموده است: (انت منی بمنزله هرون من موسی) و این مایه شگفتی است. پاسخ امام (ع) به او كه فرموده است: بلكه به خدا سوگند شما حریص تر و

دورترید به این معناست كه برای رسیدن به خلافت آزمندتر، و از شایستگی و استحقاق دورترید، و در این گفتار به گونه استدلال و به صورت قیاس ضمیر از شكل اول است كه مخاطب را خاموش می كند، صغرای این قیاس همان است كه ذكر شده و كبرای آن كه محذوف است این است: هر كس به این امر حریص تر و از آن دورتر باشد نمی تواند دیگری را كه به آن نزدیكتر و شایسته تر است حریص تر خوانده و او را سرزنش كند. فرموده است: و انا اخص و اقرب. این نیز صغرای قیاس ضمیر است كه امیرمومنان (ع) در اثبات اولویت خود برای طلب خلافت بیان فرموده و كبرای قیاس مذكور است كه: هر كس به این امر بیشتر اختصاص دارد و بدان نزدیكتر است به مطالبه آن اولی و سزاوارتر می باشد. روایت شده كه این سخنان را امیر مومنان (ع) در روز سقیفه فرموده، و كسی كه به آن حضرت گفته است بر این امر حرص می ورزی ابوعبیده بن جراح بوده است، لیكن روایت پیش درست تر به نظر می آید و مشهورتر است، و نیز به جای فعال (بهت) هب نیز روایت شده است یعنی بیدار شد، گویی از دلایلی كه اقامه گردید بكلی فراموشی و غفلت داشته و پس از آن بیدار و هشیار گردیده است. پس از این امیر مومنان (ع) برای دفع آزار قریش و كسانی كه به

آنها كمك و مساعدت می كنند از خداوند متعال درخواست یاری و از اعمال آنها به او شكایت می كند، از جمله اعمال آنها این كه پیوند خویشاوندی را بریده و قرابت او را با پیامبر خدا (ص) نادیده گرفته اند، دیگر این كه مقام و منزلت او را كوچك شمرده، و به سخنان صریح رسول اكرم (ص) درباره او توجه نكرده اند و بر دشمنی با او در امر خلافت كه خود را سزاوارتر از آنها بدان می داند همدست شده یار و متفق گشته اند: فرموده است: ثم قالوا... تا آخر. یعنی: قریش به این بسنده نكردند كه حق مرا بگیرند و خاموش مانده نگویند حق ماست، بلكه آن را از من گرفتند و مدعی شدند كه این حق خود آنهاست، و این در حالی بود كه برخود واجب می دیدم از كشمكش و نزاع بر سر خلافت دوری می جویم، و ای كاش آنهایی كه به غضب حق من پرداختند، حقانیت مرا اعتراف می كردند كه در این صورت درد سبكتر و مصیبت آسانتر بود. در عبارت ان فی الحق ان تاخذه فعل تاخذه و همچنین فعل تتركه در جمله بعد هر دو بانون متكلم نیز روایت شده، و نسخه شریف رضی رضوان الله علیه به همین گونه است و مراد این است كه سران قریش پس از آن كه حق مرا غصب كردند گفتند: ما در این امر هر گونه بخواهیم رفتار می كنیم، و آن را

به هر كس جز تو بخواهیم می دهیم و می گیریم.

[صفحه 606]

بخشی از این خطبه است كه درباره اصحاب جمل است: بلاجرم جره: بی آن كه گناهی را مرتكب شده باشد. (اینان از (مكه) بیرون شده به سوی بصره روآوردند و همسر پیامبر خدا (ص) را مانند كنیزی كه خریداری شده باشد به همراه خود می كشاندند، طلحه و زبیر زنان خویش را در خانه های خود مستور نگه داشته، و حرم رسول خدا (ص) را از پشت پرده بیرون آورده، در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند، اینها با سپاهی بدان سو رفته اند كه هیچ یك از آنها نیست مگر این كه فرمان مرا گردن نهاده، و با رغبت و بی هیچ اكراه و اجباری بیعت مرا پذیرفته است، اینها به فرماندار من در آن جا و كارگزاران بیت المال مسلمانان و مردم این شهر یورش برده گروهی را به زندان انداخته و كشتند و برخی را با حیله و نیرنگ از پای درآوردند، به خدا سوگند اگر تنها به یك تن از مسلمانان دست یافته و بی آن كه گناهی كرده باشد از روی عمد او را كشته بودند، كشتن همه آنان برای من روا بود، زیرا اینها حضور داشتند، و جلو این كار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نكردند، بگذریم از این كه آنها گروهی از مسلمانان را به اندازه شما خودشان كه وارد آن شهر شدند كشته اند. امیر

مومنان (ع) در این بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بیان كرده و سه گناه بزرگ آنها را كه موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است: 1- حرم پیامبر (ص) و پرده نشین خانه او را مانند كنیزكان در هنگام خرید و فروش، به همراه خود كشانده و زنان خویش را در پرده نگه داشته و محافظت می كنند، ضمیر تثبیه در فعل حبسا برای طلحه و زبیر است، وجه تشبیه، از میان بردن و كاهش یافتن حرمت همسر رسول خدا (ص) به سبب بیرون آوردن او از خانه است، و این عمل، جسارت و گستاخی به پیامبر خداست (ص). عكرمه از ابن عباس نقل كرده است كه روزی پیامبر اكرم (ص) به زنانش كه همگی نزد او گرد آمده بودند فرمود: (كاش می دانستم كدام یك از شما دارنده آن شتر پر مو است كه سگان حووب بر او بانگ زنند، و مردم بسیاری از راست و چپ آن كشته گردند كه همگی به دوزخ درآیند و او جان بدر برد پس از آن كه به هلاكت نزدیك شود.) و نیز حبیب بن عمیر روایت كرده است: هنگامی كه عایشه و طلحه و زبیر از مكه به سوی بصره روان گردیدند، شب هنگام بر آب حووب وارد شدند، و این جوی آبی متعلق به قبیله بنی عامر بن صعصعه بود، در این موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتیجه پارس آنها شتران سركش

و چموش رمیده و گریختند، یكی از آنان گفت: لعنت كند حووب را كه چه قدر سگانش زیاد است، در این هنگام كه عایشه نام حووب را شنید، پرسید: آیا این آب حووب است. آن مرد پاسخ داد بلی، عایشه گفت: مرا باز گردانید، مردم پرسیدند چه شده و او را چه پیش آمده است، عایشه گفت: من از پیامبر خدا (ص) شنیدم كه می گفت: سگان حووب را می بینم كه به یكی از زنان من بانگ برآورده اند و پس از آن به من فرمود: ای حمیرا زنهار از این كه آن زن تو باشی، زبیر در پاسخ عایشه گفت: خدا تو را رحمت كند آسوده باش كه ما فرسنگهای بسیاری است كه از آب حووب گذشته و دور شده ایم، عایشه گفت: كسانی را نزد خود داری كه گواهی دهند این سگانی كه بانگ برآورده اند سگان آب حووب نیستند؟ طلحه و زبیر به فریب و اغفال او پرداختند، و پنجاه نفر از عربهای بیابان نشین را حاضر كردند و در برابر پاداشی كه برای آنها قرار دادند، نزد عایشه رفتند و پس از سوگند گواهی دادند كه این آب حووب نیست، و این از نخستین گواهی دروغی می دانم كه در اسلام اتفاق افتاده است. باری عایشه پذیرفت، و به راه خود ادامه داد. درباره جمله و تنجوبعد ما كادت كه در حدیث پیامبر اكرم (ص) آمده است، طایفه امامیه گفته اند:

مراد رهایی از قتل است بعد از آن كه نزدیك بود كشته شود، و آنانی كه خواسته اند او را معذور بدارند چنین معنا كرده اند كه: به وسیله توبه از آتش رهایی می یابد پس از آن كه به سبب عملی كه انجام داده نزدیك بوده دچار آتش دوزخ گردد. 2- یكی دیگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل، شكستن بیعت آن بزرگوار است كه پس از آن كه طاعت او را گردن نهادند، با جمعیتی كه همگی دست بیعت به آن حضرت داده بودند، سر به طغیان و سركشی برداشتند. 3- گناه بزرگ دیگر اینها كشتن فرماندار آن حضرت در بصره و كارگزاران بیت المال مسلمانان در آن شهر بود كه برخی را صبرا كشتند یعنی اسیر كرده و كشتند و بعضی را عذرا به شهادت رسانیدند یعنی غدر و خیانت به كار برده پس از دادن امان به كشتار آنها پرداختند. خلاصه قضیه بنابر آنچه نقل كرده اند این است كه: طلحه و زبیر و عایشه هنگامی كه در مسیر خود به چاه ابوموسی كه نزدیك بصره بود رسیدند، به عثمان بن حنیف انصاری كه در این هنگام از سوی علی (ع) فرماندار بصره بود نوشتند كه سرای حكومتی را برای ما خالی كن، عثمان بن حنیف وقتی نامه آنان را خواند احنف بن قیس و حكیم بن جبله عبدی را نزد خود فرا خواند و نامه را برای آنان قرا

ئت كرد، احنف گفت: اینها اگر برای خونخواهی از كشندگان عثمان به این كوشش برخاسته اند، آنها خود همان كسانی هستند كه بر سر عثمان ریخته و او را كشته اند، به خدا سوگند من اینها را چنین می بینم كه از ما جدا نمی شوند مگر این كه میان ما دشمنی انداخته و خون ما را بر زمین بریزند، و گمانم این است كه بویژه نسبت به تو رفتاری در پیش گیرند كه تاب تحمل آن را نداری، بنابراین اعتقاد من این است كه برای مقابله با آنها آماده شوی، و به اتفاق كسانی از مردم بصره كه با تو همراه و همگامند به سوی آنها بشتابی، زیرا تو امروز حاكم و فرماندار آنانی و همگی فرمان تو را پذیرایند، پس به همراه این مردم به سوی آنان روان شو، و قبل از آن كه تو را در یك خانه دیدار كنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند، بر آنها پیشدستی كن، حكیم بن جبله نیز همین سخنان را گفت، پس از این عثمان بن حنیف گفت: رای درست همین است لیكن من شر و بدی را خوش نمی دارم و نمی خواهم آن را آغاز كنم و امیدوارم تا آن هنگام كه نامه امیرالمومنین (ع) به من برسد و فرمان او را بدانم و به كار بندم عافیت و سلامت برقرار باشد، حكیم بن جبله گفت: پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوی آ

نان بروم و با آنها گفتگو كنم اگر فرمانبرداری از امیرالمومنین (ع) را پذیرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنی خود را به آنان اعلام كنیم و از آنها جدا شویم، عثمان گفت: اگر من این اجازه را داشتم خود به سوی آنان می رفتم، حكیم گفت: اما به خدا سوگند اگر در این شهر بر تو درآیند دلهای بسیار از این مردم به اینها گرایش خواهد یافت و بی تردید تو را از مقامی كه دارای بركنار خواهند كرد، با این حال تو بهتر می دانی چه كنی، اما عثمان سخن او را نپذیرفت. از طرفی چون علی (ع) خبر حركت بیعت شكنان را به بصره شنید، به عثمان ابن حنیف نامه ای بدین شرح نوشت: از بنده خدا علی امیرالمومنین به سوی عثمان بن حنیف اما بعد، همانا ستمكارانی كه با خدا پیمان بستند و آن را شكستند به سوی شهر تو رهسپار شده اند، و شیطان آنان را به سوی آنچه خداوند بدان خشنودی ندارد كشاینده است، و الله اشد باسا و اشد تنكیلا. اینك هنگامی كه بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبرداری و وفای به عهد دعوت كن تا به پیمان و میثاقی كه از آن كناره گیری كرده اند باز گردند و بدان وفادار باشند، اگر دعوتت را پذیرفتند تا هنگامی كه نزد تو هستند با آنان به نیكی رفتار كن، و اگر سرباز

زدند، و جز عهد شكنی و سرپیچی و مخالفت را نخواهند با آنان كار زار كن تا خداوند میان تو و آنان حكم كند و او بهترین داوران است، این نامه را از محل ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوی تو رهسپارم این نامه دست خط عبدالله بن ابی رافع و به تاریخ ماه صفر سال سی و شش است. چون این نامه به عثمان رسید ابی الاسود الدولی و عمران بن الحصین را به سوی آن گروه بیعت شكن فرستاد، آنان بر عایشه وارد شدند و از انگیزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش كردند، عایشه به آنها گفت: شما طلحه و زبیر را دیدار كنید، آنها زبیر را دیدار و با او سخن گفتند، زبیر گفت: ما آمده ایم كه خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت كنیم كه امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به میل خود خلیفه را برگزینند، فرستادگان به او گفتند: عثمان در بصره كشته نشده تا شما خون او را در این جا مطالبه كنید، و تو كشندگان عثمان را می شناسی و می دانی در كجایند، و تو و همكارت و عایشه بیش از همه بر او سخت گرفتید و مردم را به كشتن او برانگیختید پس خودتان را قصاص كنید، اما این كه می گویید خلافت به شورا ارجاع شود این چگونه ممكن است با آن كه شما از روی میل و رغبت و بی ه

یچ اكراه و اجبار با علی (ع) بیعت كرده اید، ای ابا عبدالله (كنیه زبیر است) هنوز دیری از آن زمان نگذشته كه پیامبر خدا (ص) رحلت كرده بود، و تو در پیش روی این مرد ایستاده و دست به شمشیر خود برده بودی و می گفتی: هیچ كس برای خلافت از او سزاوارتر نیست، و از بیعت با ابی بكر سرباز زدی، آن كردار با این گفتار چگونه سازگار است؟ زبیر در پاسخ آنها گفت نزد طلحه بروید، فرستادگان نزد طلحه رفتند دیدند او با برخوردی خشن و رفتاری تند و اراده ای استوار در پی برانگیختن فتنه و آشوب است، آنان به سوی عثمان بازگشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردند، ابوالاسود گفت: ای پسر حنیف! من آمده ام و می گویم به سوی اینان كوچ كن و آنها را طعمه نیزه و شمشیر خود قرار ده و شكیبا و استوار باش، و با زره پوشیده و آستین بالا زده برای جنگ، در برابر آنها نمایان شو، ابن حنیف گفت: آری به حرمین سوگند همین كار را خواهم كرد، و به جارچیان خود فرمان داد كه در میان مردم فریاد برآوردند السلاح، السلاح یعنی هر چه زودتر و بیشتر سلاح برگیرید، و در نتیجه مردم نزد او گرد آمده و به سوی آن طاغیان حركت كردند تا به محلی كه مربد نام داشت رسیدند، و این محل پر از سپاهیان سو

اره و پیاده شده بود، در این هنگام طلحه به پاخاست و اشاره كرد كه مردم خاموش باشند تا سخن بگوید، و پس از مدتی سعی و كوشش، مردم سكوت اختیار كردند، طلحه گفت: اما بعد، همانا عثمان بن عفان در اسلام از پیشتازان و دارندگان برتری و هجرت گزیدگان نخستینی بود كه خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نیز از او خشنودند، و قرآن گویای فضیلت آنهاست، و هم یكی از پیشوایان و زمامدارانی است كه پس از ابوبكر و عمر دو یار پیامبر خدا (ص) بر شما حكومت كرده است، او كارهایی مرتكب شد كه ما را بر او خشمگین كرد از این رو نزد او رفتیم و از وی خواستیم خشنودی ما را فراهم كند، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت، لیكن مردی بر او یورش برد، و بی آن كه رضایت و موافقت مردم را به دست آورد، و با مردم كنكاش و مشورت كند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را كشت، و در این كار گروهی ناپاك و ناپرهیزكار او را یاری دادند و عثمان مظلومانه و بی گناه و توبه كار كشته شد، اینك ای مردم ما به سوی شما آمده ایم كه خود او را مطالبه و شما را دعوت كنیم كه برای خونخواهی او قیام كنید، اگر خداوند ما را بر كشتن آنها توانایی داد، به قصاص خون عثمان آنها را خواهیم كشت، و امر خلافت

را در میان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهیم داد، و خلیفه گری عثمان برای همگی این امت رحمت بود، زیرا هر كس این امر را بی موافقت و خشنودی همگی مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حكومت او گزنده و دردآور بوده و مصیبتی بزرگ می باشد. پس از طلحه، زبیر به پا خاست و مانند او سخن گفت، گروهی از مردم بصره در برابر این دو نفر برخاسته و گفتند: آیا شما در زمره كسانی كه با علی (ع) بیعت كرده اند نبوده اید چرا با او بیعت كردید و سپس آن را شكستید؟ گفتند: ما با او بیعت نكرده ایم و در برابر هیچ كس تعهدی نداریم، و او ما را مجبور كرد كه دست بیعت به او دهیم، پس از این گروهی از مردم گفتند این دو نفر از روی راستی و درستی سخن گفتند. و دسته دیگر فریاد برآوردند كه اینها نه راست گفتند نه درست، بدین گونه فریادها بلند شد، و عایشه در حالی كه بر شترش سوار بود به میان مردم درآمد و به به آواز بلند ندا داد كه ای مردم سخن كوتاه كنید و خاموش شوید، مردمان برای او سكوت كردند، آنگاه عایشه گفت: همانا امیرالمومنین عثمان در سنتها، دگرگونیها و بدعتهایی پدید آورد، ولی همین كه با آب توبه به شستشوی اعمال ناروای خود پرداخت مظلوم و توبه كار كشته شد، و ت

نها به این سبب بر او خشمگین شدند كه با تازیانه می زد و جوانان را امیر و حاكم می كرد و دسته محدودی را زیر نظر و حمایت خود داشت، از این رو او را به ناحق در ماه حرام و شهری كه رعایت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانیدند، آگاه باشید قریش خودش را نشانه تیرهایش قرار داده، و دستهایش را نانخورش خویش ساخته و با كشتن عثمان به چیزی دست نیافته، و راه درست را نپیموده است، آگاه باشید به خدا سوگند بر قریش حوادث ناگوار و بلاهای سختی وارد خواهد شد آن چنان كه خفته را بیدار كند و نشسته را بر پای دارد، طایفه ای بر آنها چیره خواهد شد كه بر آنها رحم نمی كند و آنها را به بدترین عذاب دچار می سازد، ای مردم! گناه عثمان به آن اندازه نرسیده بود كه كشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامه ای كه شسته شود خود او را محو كرده از میان بردید، آری شما به او ستم كردید و پس از آن كه توبه كرده و از گناه بیرون آمده بود او را كشتید، سپس بی مشورت مردم از طریق زور و غلبه و بر خلاف حق خلافت را به فرزند ابوطالب منتقل و با او بیعت كردید، آیا شما می پندارید كه من برای تازیانه عثمان و زبان او از شما جانبداری و به وی خشمناك می شوم، لیكن در برابر شمشیرها

ی شما كه بر عثمان فرود آمد خشمگین نمی شوم؟ هان ای مردم، عثمان مظلومانه كشته شده است، كشندگان او را بخواهید و پس از آن كه بر آنها دست یافتید همگی آنان را بكشید، سپس خلافت را بر عهده شورایی بگذارید كه افراد آن از گروهی باشند كه امیرالمومنین عمر آنها را برگزیده بود، و آنانی كه در ریختن خود عثمان شركت داشته اند نباید در این شورا داخل شوند، راوی گفته است: در این هنگام جمعیت به تلاطم درآمد و اوضاع درهم شد، گروهی می گفتند: سخن درست همین است، دسته ای می گفتند: این را با خلافت چه كار؟ او زنی بیش نیست، و وظیفه اش نشستن در خانه اش می باشد، بالاخره سر و صداها زیاد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا كه با كفشهای خود همدیگر را می زدند، و سنگریزه به هم پرتاب می كردند، بدین گونه مردم دو پاره شدند، پاره ای با عثمان بن حنیف بودند، و دسته ای با طلحه و زبیر، سپس طلحه و زبیر برای دستگیری عثمان بن حنیف از مربد به شهر رو آوردند، لیكن متوجه شدند كه عثمان و یارانش تمام راهها و كوچه ها را گرفته و راه ورود آنها را بسته اند، در این جا یاران پسر حنیف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبیر و همراهان آنها با نیزه به جنگ پرداختند. در این هنگام

حكیم بن جبله به آنها یورش برد و او و یارانش آن قدر با آنها جنگیدند تا آنان را از همه راهها و كوچه ها بیرون كردند، ناگزیر به قبرستان بنی مازن روی آوردند، و در آن جا مدت درازی درنگ كردند تا سوارانشان به آنها بپیوندند، سپس از مسیری كه سیل شكن شهر بصره بود حركت كرده تا به محلی كه را بوقه نام داشت رسیدند و از آن جا به سبخه دارالرزق آمدند، و در این محل فرود آمدند، هنگامی كه طلحه و زبیر به سبخه وارد شدند، عبدالله بن حكیم تمیمی به همراه نامه هایی كه طلحه و زبیر به او نوشته بودند نزد آنها آمد، پس از ورود رو به طلحه كرده، گفت: ای ابامحمد! آیا این نامه های تو نیست؟ طلحه پاسخ داد آری. عبدالله گفت: تو دیروز ما را به سرنگونی عثمان از خلافت و كشتن او دعوت می كردی و پس از آن كه او را به قتل رسانیده ای نزد ما آمده و خونخواه او شده ای، به جانم سوگند این اعمال را به خاطر عقیده ات انجام نمی دهی، و در این كارها جز دنیا را نمی خواهی، آرام باش تا بگویم كه اگر هم كارهایت از روی رای و اعتقاد بوده است تو بیعت علی (ع) و تعهدات ناشی از آن را پذیرفته و با رضا و رغبت دست بیعت به او داده ای، سپس بیعت خویش را شكسته و نزد ما آمده ای تا در ف

تنه و آشوب خود ما را داخل گردانی، طلحه گفت: همانا علی (ع) هنگامی مرا به بیعت خویش فرا خواند كه مردم با او بیعت كرده بودند، از این رو دانستم كه اگر نپذیرم موضوع پایان نخواهد یافت، و علی (ع) یارانش را بر من خواهد شورانید. باری در بامداد روز بعد طللحه و زبیر صفوف خود را برای جنگ آراسته و آماده كردند، عثمان بن حنیف با یارانش نیز بیرون آمده، در برابر آنها قرار گرفتند، عثمان طلحه و زبیر را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد كه از جنگ و برادركشی دست بردارند، و آنان را به بیعتی كه كرده اند یادآوری و سخنانش را سه بار تكرار كرد، طلحه و زبیر او را به سختی به باد فحش و ناسزا گرفتند، و مادرش را به زشتی نام بردند، عثمان به زبیر گفت: بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفیه و خویشاوندی او با پیامبر خدا (ص) نبود پاسخت را می دادم لیكن او تو را در سایه شیر خود قرار داده است، اما تو ای پسر زن چموش (مقصود طلحه است) امری كه میان من و تو است دشوار، و بالاتر از گفتار است، من سرانجام تلخ و اندوهباری را كه این كار برای تو و زبیر دارد به شما اعلام می كنم، سپس گفت: بار خدایا! من حجت را به این دو مرد تمام كردم و سعی خود را به ك

ار بردم، سپس به آنها یورش برد و نبرد سختی میان دو طرف در گرفت، لیكن گروهی مانع ادامه زد و خورد شده موافقت كردند كه صلحنامه ای میان آنها منعقد شود، قرار داد صلح به شرح زیر نوشته شد: این موافقتنامه ای است كه میان عثمان بن حنیف انصاری و مومنانی كه شیعه علی بن ابی طالب (ع) بوده و پیرو اویند از یك سو، و طلحه و زبیر و مومنان و مسلمانانی كه شیعه و پیرو آنهایند از سوی دیگر منعقد می شود بدین قرار كه: دارالاماره (سرای حكومتی) و رحبه (میدان یا دو كناره رودخانه) و مسجد و بیت المال و منبر در اختیار عثمان بن حنیف انصاری باشد، طلحه و زبیر و همراهان آنها می توانند در بصره به هر كجا بخواهند فرود آیند، و باید در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و موسسات عمومی به یكدیگر زیان نرسانند و وضع به همین قرار باشد تا زمانی كه امیرالمومنین علی بن ابی طالب وارد شود، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبیر و یاران آنها بخواهند می توانند به امت اسلام كه راه خود را برگزیده و بیعت علی (ع) را پذیرفته بپیوندند و یا هر كدام از آنها راهی را كه خواهان آنند در پیش گیرند و به جنگ و صلح یا خروج و اقامت اقدام كنند، هر دو طرف در اجرای آنچه در این موافقتنامه نوش

ته شده در برابر خداوند و میثاق محكمی كه درباره وفای به عهد و پیمان از هر یك از پیامبران خود گرفته مسوول و متعهد می باشند، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سرای حكومتی وارد شد و به یاران خود فرمان داد كه به نزد مردم خود باز گردند و به درمان زخمهای آنان پردازند، چند روزی بدین گونه گذشت، پس از آن چون طلحه و زبیر نیروی خود را كمتر و دچار ضعف و سستی می دیدند و از ورود علی (ع) به بصره بیمناك بودند به قبایل و طوایف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهی عثمان و خلع علی (ع) از خلافت دعوت كردند، قبایل ازد و ضبه و قیس غیلان به جز یك یا دو مرد كه كار آنها را ناخوش داشته و از آنها دوری گزیدند همگی با این كارها موافقت و با آنها بیعت كردند، همچنین هلال بن وكیع با افراد خود از قبیله بنی عمرو بن تمیم و بیشتر مردم بنی حنظله و بنی دارم دست بیعت به آنان دادند، هنگامی كه كارها برای طلحه و زبیر روبراه و مطابق دلخواه شد، در شبی تاریك كه باد می وزید و باران می بارید با یاران خود كه همه در زیر جامه زره پوشیده بودند از محل خود بیرون آمده و در وقت برگزاری نماز صبح به مسجد رسیدند، لیكن عثمان بن حنیف پیش از آنها به مسجد وارد شده بود، و چون اقا

مه نماز گفته شد عثمان پیش رفت تا نماز جماعت را برگزار كند، یاران طلحه و زبیر او را عقب زدند و زبیر را جلو آوردند، پس از آن پاسبانهای بیت المال مداخله كرده، زبیر را عقب زده، عثمان را مقدم كردند و بالاخره یاران زبیر غلبه یافته او را پیش آورده و عثمان را پس زدند، و وضع به همین گونه ادامه داشت تا این كه نزدیك بود آفتاب طلوع كند، در این هنگام مردم فریاد برآوردند: ای یاران محمد (ص) آیا از خداوند نمی ترسید اینك آفتاب برآمده است، و چون در این كشمكش زبیر پیروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامی كه از نماز باز می گشت به یارانش كه همگی مسلح بودند فریاد زد كه عثمان را دستگیر كنید و یارانش پس از زد و خوردی كه میان او و مروان بن حكم با شمشیر انجام گرفت وی را اسیر و تا سر حد مرگ مورد ضرب قرار دادند، سپس موهای ابرو و مژه ها و دیگر موهای سرو صورت او را كندند، و افراد مسلح او را كه هفتاد نفر بودند دستگیر و به همراه عثمان بن حنیف نزد عایشه روانه كردند، عایشه به یكی از فرزندان عثمان بن عفان گفت گردن او را بزند، زیرا طایفه انصار به قتل پدرش كمك كرده و او را كشته اند اما عثمان بن حنیف فریاد زد ای عایشه و ای طلحه و زبی

ر برادر من سهل ابن حنیف خلیفه علی بن ابی طالب (ع) در مدینه است، سوگند به خدا اگر مرا بكشید او در میان پدر زادگان و قوم و خویش و قبیله شما شمشیر را روان خواهد ساخت و كسی از شما باقی نخواهد گذاشت، از این رو از گفتار او بیمناك شدند و دست از كشتن او بازداشته وی را رها كردند. عایشه نزد زبیر پیغام فرستاد كه: خبر چگونگی رفتار افراد مسلح عثمان با تو پیش از این به من رسیده همه را از دم تیغ بگذارن، به خدا سوگند زبیر همگی آنان را مانند گوسفند سر برید، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبدالله پسر زبیر سرپرستی این كار را داشت، از پاسداران مسلح عده اندكی باقی مانده بود كه بیت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند: تا هنگامی كه امیرالمومنین وارد نشده بیت المال را تسلیم نمی كنیم، زبیر با دسته ای از سپاهیان خود شبانه به آنها یورش برد و پس از جنگ و پیكار آنها را كشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و این اسیران را نیز پس از شكنجه و آزار به قتل رسانید، نقل شده كه شمار پاسداران مسلحی كه در آن روز كشته شده اند چهارصد نفر بوده است. غدر و پیمان شكنی طلحه و زبیر نسبت به عثمان بن حنیف غذر و خیانتی بود كه پس از شكستن بیعت خود با علی (ع) انجام دا

دند و خیانت در خیانت بود، و این پاسداران مسلحی كه كشته شدند نخستین گروه مسلمانی هستند كه پس از اسارت و شكنجه و آزار، گردن آنها زده شده است. باری عثمان بن حنیف را مخیر كردند كه در بصره اقامت كند و یا به علی (ع) بپیوندد. او كوچ كردن از آن جا را برگزید و آنان نیز او را رها كردند و به علی (ع) پیوست، هنگامی كه آن حضرت را دیدار كرد گریست و عرض كرد من پیش از این مردی سالخورده بودم و اكنون كه بر تو وارد شده ام جوانی ساده و امردم، امام (ع) فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و آن را سه بار تكرار كرد، این كه امام (ع) در خطبه مذكور فرموده است كه به كارگزار من در بصره و خازنان بیت المال مسلمانان یورش بردند و سخنانی كه به دنبال آن فرموده اشاره به همین ماجراست، پس از این امام (ع) سوگند یاد می كند كه اگر تنها یك تن از مسلمانان را به عمد و بی آن كه گناهی مرتكب شده باشد كشته بودند، كشتن همگی این سپاه یاغی برای او روا بود، واژه ان در جمله و ان لو لم یصیبوا... زایده است. اگر گفته شود: آنچه از این گفتار امام (ع) دانسته می شود این است كه قتل همگی این سپاه به این علت كه انكار منكر نكردند و از اعمال زشت طلحه و زبیر جلوگیری به عمل نیاو

ردند جایز بوده است، بنابراین آیا كشتن هر كسی كه انكار منكر نكند رواست؟ عبدالحمید بن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است كه: كشتن آنان جایز بوده، زیرا آنها اعتقاد داشته اند كشتارهایی كه به دست این بیعت شكنان انجام گرفته مباح بوده، در حالی كه خداوند چنین اعمالی را حرام فرموده است لذا این اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر می باشد. قطب راوندی كه یكی دیگر از شارحان نهج البلاغه می باشد گفته است: جواز قتل آنها به سبب این است كه آنان داخل در عموم آیه شریفه (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا...) بوده و از مصادیق آن می باشند، زیرا آنها با خدا و پیامبرش (ص) به جنگ برخاستند و جنگ با علی (ع) جنگ با پیامبر (ص) است، چنان كه آن حضرت فرموده است: حربك یا علی حربی دیگر این كه در زمین به ایجاد فساد و تباهی پرداختند، ابن ابی الحدید به این پاسخ اعتراض كرده گفته است: اشكال در جواز قتل همه سپاهیان است به جرم این كه از كشتن یك تن مسلمان جلوگیری نكردند، و تعلیلی كه در سخن امام (ع) برای روا بودن این امر شده، عدم انكار منكر است نه شمول آیه شریفه. آنچه من در ای

ن باره می گویم این است كه پاسخ دوم قویتر و پاسخ نخستین ضعیف است، زیرا اگر چه كشتن كسی كه معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروریات دین است مانند زنا و شرب خمر، واجب است لیكن نمی توانم بگویم این وجوب شامل كسی است كه از طریق تاویل آیات، محرماتی از دین را حلال بداند مانند وجوب كشتن این سپاهیان به سبب كشتاری كه كرده و طغیانی كه مرتكب شده اند، زیرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلم است لیكن همه این كارها را بر اساس تاویلاتی كه برای خود داشته اند به جا آورده اند بنابراین تفاوت میان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا، و اعتقاد اینها به مباح بودن آنچه مرتكب شده اند روشن است. اما اعتراضی كه بر پاسخ دوم شده نیز ضعیف است، زیرا در پاسخ این معترض می توان گفت: اگر یك تن مسلمان بی گناه از روی عمد به وسیله یكی از افراد سپاهی كشته شود و دیگر افراد این سپاه حضور داشته و با وجود قدرت، این عمل زشت جلوگیری نكنند، خودداری آنها نشانه رضای خاطر آنان بوده و كسی كه راضی به قتل دیگری است شریك قاتل اوست، به ویژه اگر همنشین و یار و همكار او باشد، مانند همبستگی و یك پارچگی كه در میان سپاهیان برقرار است، اما خروج و سركشی این سپاه بر ضد ا

مام عادل به منزله جنگ با خدا و پیامبر (ص) است و كشتن كارگزار آن حضرت و خازنان بیت المال و تاراج آن، و ایجاد تفرقه و اختلاف میان مسلمانان و به تباهی كشانیدن نظام اجتماعی آنان همان سعی در فساد بر روی زمین است كه مدلول آیه شریفه می باشد. فرموده است: دع... تا آخر. یعنی: اگر تنها یك تن از مسلمانان به دست آنها كشته شده بود قتل همگی آنان برای من روا بود چه رسد به این كه به اندازه عده ای كه به همراه آنها وارد بصره شدند، از مسلمانان كشته اند، كلمه ما در جمله: دع ما انهم، زایده است، و این شباهت و همگونی در این جا از نظر كثرت كشتار مسلمانها به وسیله آنهاست، و سخن امام (ع) درست است زیرا آنها جمعیت بسیاری از دوستان آن حضرت و نگهبانان بیت المال را كشتند، و چنان كه ذكر شد و امام (ع) در گفتار خود بدان اشاره فرمود، برخی را از طریق غدز و پیمان شكنی و بعضی را پس از اسارت و شكنجه و آزار به قتل رسانیدند. و توفیق از خداوند است.


صفحه 603، 604، 606.